دختر به مشهد رفت…. خادمین حرم،برای وارد شدنش به حرم، به او چادر دادند
موقع بازگشت به یکی از علما که آنجا بودگفت: الان که ازاینجابیرون بروم چادرم رابرمیدارم!
من را چطورمتقاعد میکنید که همیشه چادرسر کنم؟
عالم گفت:قیامت را قبول داری؟ دختر گفت:بله
عالم گفت:شفاعت رو قبول داری؟ دختر گفت:بله
عالم گفت:قبول داری که بیشترین شفاعت به دست خانوم فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) است؟دختر گفت: قبـــــول دارمـ .
عالم گفت: شباهت هر چی بیشتر شفاعت بیشتر….. دخترمنقلب شد…
همانجا به امام رضا (علیه السلامـ) قول داد که هرگز چادر از سر بر ندارد.
اینکه زن باشی و از آبشار زیبای موهایت لذت ببری، ولی آنرا بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی تاری از آن معلوم نباشد؛ اینکه زن باشی و اندام مناسبی داشته باشی، ولی آنرا بپوشانی و پنهان کنی؛ اینکه زن باشی و بتوانی زیبا و با عشوه حرف بزنی، ولی نزنی و صدایت را نازک نکنی؛ اینکه زن باشی و بتوانی همکار نامحرمت را بخندانی طوری که لحظات شادی با هم داشته باشید، ولی نخندانی و از قید آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی؛ اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده باشی، ولی نباشی هرچند قابلیتش را داشته باشی، اینکه ارزشهای جامعه ات وارونه شده باشد و برای ارزشهای تو و در پوشش بودن های تو ارزشی قائل نباشند و اینکه جوری حرف بزنی، قدم برداری و پوشش داشته باشی که همکارت، استادت، همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و تمرکزش بهم نریزد؛ ...
همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید : " خدایا؛ دختران امت پدرم، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند، ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند.. پس تو محبت خودت را در دلهایشان صد چندان کن! طوری که هیچ چشم و ابرویی، ناز و کرشمه ای، پول و مکنتی نتواند جایگزین آن شود."